به چپ چپ ؛ به راست راست

مـی نویسم نامــــه ای رو برگ گیلاس            *           کـــــه خدمت می کنم بـــــــا کله تاس
مـی نویسم نامــــه ای رو برگ خرمــــا            *           چـــطور طاقـــت بیــــــــــارم ۲۱ مــــــاه
از آن روز کـــــــه خــوردم سیب زمینـی            *           شدم سربــاز نیـــــــــروی زمیـــنـــــی!
می نویسم یادگاری تا بماند در زمانی            *           گر نباشم در زمانی این بماند یادگاری

002145.jpg

می خواستم از خاطرات آموزشی بنویسم، چیزی یه ذهنم نیومد، شعر نوشتم!  
ولی یادش بخیر آموزشی، دلم برای همه ی برو بچه های گروهان (مخصوصاْ آسایشگاهمون) تنگ شده، یاد اون نگهبانی ها و گشتی ها بخیر، چقدر تو حین گشتی دادن عقرب و رتیل به تورمون می خورد! شباش واقعاْ خفن بود، اگر چشمو تیز می کردی شاید چیزای دیگه مثل مار هم میدیدی! یکی از بچه ها می گفت جن هم دیده! خوشبختانه از این همه گزند جان سالم بدر بردیم!
فکر میکنم توی آموزشی حداقل، بد ترین چیزها: 1- بیماری 2- شایعه 3- نساختن آب و هوا با فرد هستند.
معمولاْ چند روز اول غذا بهت نمیسازه، ولی کم کم عات میکنی، ولی خداییش استمبلی هایی که درست می کردن خیلی خوشمزه بود، من بشخصه از این غذا بیشتر از غذاهای دیگه که بهمون می دادن خوشم میومد، غذاهایی مثل خوراک وحشت، ردپای مرغ، ساچمه پلو و... هم می دادن. (چه اسمهایی که بچه ها رو این غذاها نمی ذاشتن ) این همه که میگن آشخور و این جور حرفا، ما که آش خوردنی ندیدیم!
یادش بخیر چه رژه هایی که جلوی امیر پادگان نمی رفتیم، میدان تیر و میدان نارنجک و پیاده روی های چند کیلو متری یادش بخیر .
راستی من فکر نمی کردم تیر اندازیم انقدر خوب باشه، بیشتر تیرها رو به سیبل زدم، طوری که فرمانده گروهان جلوی جناب سرهنگی که برای نمره دادن و بازدید اومده بود، یه تشویقی بهم داد! معمولاْ تشویقی کم میدادن، ولی تنبیه تا دلت بخواد! تو ارتش یه قانوی داره که میگه تنبیه برای همه؛ تشویق برای یک نفر.
خیلی وقتا میشد که به خاطر سوتی دادن و کله شقی های چند نفر بقیه هم تنبیه می شدن!
یادمه از تنبیه های خفن موقعی بود که تو میدون تیر بچه ها پوکه گم کرده بودند.
(معمولاْ شیرین ترین و بهترین خاطرات در دوران آموزشی رقم می خوره)
.... (یه نکته ای که یه سرباز آموزشی باید بدونه اینه که هیچ وقت خودش رو تابلو نکنه!) بد نبود این مسئله رو متذکر میشدم.
... خلاصش اینکه آموزشی تموم شد ، حالا باید رخت سفر ببندیم به سوی اصفهان، نصف جهان .
به چپ چپ ... به راست راست ؛ بــدو رو
تا فردا ...
نظرات 7 + ارسال نظر
مهدی سه‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 12:51 ق.ظ

آشخور

تجارت اینترنتی سه‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 08:06 ق.ظ http://avalekhat.persianblog.com

سلام . یاد همه اون روزا بخیر . جدی میگم حواست به نارفیقا باشه . کم نیستن

مژگان سه‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 12:22 ب.ظ http://kharabatiyan.persianblog.com

سلام چه قدر خوشحالم که یکی پیدا شد به جای گله کردن خاطره های خوبش هم یادش بمونه .در پناه حق پایدار باشید
مژگان تابستان۱۳۸۴

رضا خرم آبادی سه‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 01:34 ب.ظ http://younglog.persianblog.com

خدا رو شکر روفوزه کلاس ما هم برگشت . نمی دونی از برگشتنت چقدر خوشحالم . می دونم دوران سربازیت هنوز تموم نشده ولی فکر می کنم دیگه بتونی هر چند وقت یکبار آپ کنی . به هر حال من که هنوز رو پیشنهاد تبلیغم هستم و امیدوارم تو هم هنوز روی حرفت باشی . البته این بار می رم سر اصل مطلب و می گم که برای دو قسمت وبلاگت می خوام لوگوم رو بزاری . اگر خودت حرفه ای شا رو بسازی که متشکر می شم . راستی اون دو قسمت قسمت قالب وبلاگ ها و همین صفحه ی اصلی وبلاگه . اما تا یادم نرفته این رو
هم بگم که اگر پیشناهد تبلیغاتی بهتری هم داری روش
فکر می کنم وگرنه که همون رو برام انجام بده ولی اول بهم
بگو چه مبلغی مد نظر داری . حق یار و نگهدارت باشه .

مهر سه‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 11:57 ب.ظ http://solookemehr.persianblog.com

سلام. خیلی شاد شدم که رد پاهایت را در کلبه فقیرانه ام دیدم و شادتر شدم که دوباره نوشته هایت را خواندم. آیا دوباره شاد و شادتر خواهم شد؟؟؟؟؟؟؟

مهدی دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 11:37 ب.ظ

آشخور

مسعود یکشنبه 22 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 08:14 ب.ظ http://lvlasood.blogsky.com

سلام خوبی خیلی جالبه وبلاگت
پایه ای همدیگرو بلینکیم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد